جامعه

می توان جامعه ای داشت که همگی حتی شهروند ساده ای چون من، در آن احساس  وجود و سهیم بودن داشته باشد.

جامعه یعنی من، یعنی تو، یعنی من و تو در کنار هم. جامعه یعنی سیاست ، ورزش، اقتصاد، اجتماع، یعنی هنر. جامعه یعنی مجموع رفتارهای افراد  تشکیل دهنده آن و خیلی از تعاریف دیگر.

هرکس به شکل خاصی به جامعه نگاه می کند. یک سیاستمدار از جامعه مردمانی می بیند که برای اخذ رای به آنها نیاز دارد و بعد از آن...  .  یک ورزشکار جامعه را آنهایی می بیند که برای او دست و هورا می کشند و یک هنرمند جامعه را افرادی می بیند که دم به دقیقه از او امضا می خواهند.

شاید در بین همه این دیدگاه ها نظر جامعه شناسان بسیار کامل تر و در بر گیرنده جوانب بیشتری باشد. جامعه شناسی که امروز آن چنان مورد توجه قرار نمی گیرد و این خود مشکلی است که در جای خود قابل پرداختن است.

اما مهمتر از تعریف و نوع نگرش به جامعه ساختن یک جامعه است. جامعه ای که حال تو باید آن سیاستمدار را، که شاید به دور خود حاله ای کشیده است و آن ورزشکار را که هر دم به دنبال شنیدن فریاد دوست دارانش است و آن هنرمندی که از امضا دادن بیشمار شاکی، که اگر روزی کسی از او امضا نخواهد نگران است را در کوچه و خیابان و در پشت ماشین های میلیونی در کنار یکدیگر قرار دهی و اضافه بر آن کسانی را باید به جامعه اضافه کنی که حق شان از یک جامعه، یدک کشیدن نام شهروند است.

آیا به راستی ساختن جامعه با این احوالات دشوار نیست؟

آیا این بدان منظور است که نمی توان یک جامعه پویا داشت ؟

چرا می توان. می توان جامعه ای داشت که همگی حتی شهروند ساده ای چون من، در آن احساس  وجود و سهیم بودن داشته باشد.

کلید این احساس در دست حقوق شهروندی است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد