خواهش میکنم کسی او را دوست نداشته باشد

خواهش میکنم کسی او را دوست نداشته باشد

 

 اینکه مدت طولانی نبودم به خاطر اندکی گرفتاری بود. اینکه میبینم بعضی از نوشته ها خوانده نشده خوشحالم چرا که هنوز بکر و دست نخورده باقی مانده است. و اینکه برای این نوشته ها تبلیغ نمیکنم خوشحال تر هستم چرا که برایم آنقدر ارزش دارند که ارزان به حراج نمیگذارم. این نوشته ها گاهاً مناجات من با خدایم است اما اعتراف میکنم که دوست دارم نوشته هایم بیننده داشته باشد.

اگر از نوشتن و خواندن و دردودل کردن بگذریم میرسیم به جایی که باز دردودل است. سخت است وقتی نگاهت به چشمانش دوخته و صدایش تو را شلاق میزند و تو مجبوری نفش بازی کنی که من حواسم به تلویزیون است آن هم برنامهء بفرمایید شام از شبکه جدید MANOTO 1 . باید قبول کرد که سخت است. اصلاً قصد ندارم نقش پیش مرگهای عاشق را بازی کنم، کسانی که اسمشان با زمان حرکت میکند و همه دوست دارند در عاشقی ازآنها کم نیاورند. ولی یک لحظه است؛ نمی فهمی کی ، نمی فهمی چرا؟.

ولیکن می دانی که دوست داری همه چیز را بهانه کنی تا یک بار دیگر از نزدیک نگاهش کنی. از غیبت سر کلاس درس گرفته و برگشتن سریع به قزوین در آن شب خاطره انگیز تا همسفر شدن با متین طهرانیان و نوشیدن یک بطری آب معدنی در بین راه. از بهانه کردن بازی پرسپولیس استقلال گرفته تا عجله برای رفتن به عروسی مهدی احمدی همهء اینها برای لحظه ای بیشتر دیدن است. اول برایت شوخی ست اما ناگهان جدی تر از جدی میشود و شاید خود در این راه نقش زیادی ایفا نمیکنی. این انرژی در تو رشد میکند و تنها هنر تو باید این باشد که با حصار فکرت احساس دلت را نه محدود بلکه کنترل کنی. مخصوصاً وقتی که میدانی راهی طولانی تا رسیدن به تهران داری و باز این ترافیک سنگین کرج ، که زمان با او بودن را از تو میگیرد و تصادفی که منجر به مجروح شدن دختری زیبا میشود که شاید کسی در پی او باشد.

تو داشتی میدویدی از زیر گذر صداوسیما گرفته تا دانشگاه بین الملل و تا لحظهء سبز رسیدن و دیدن او، اما چیزی که باعث شد بدون وقفه به دویدن ادامه دهی حالا بی وقفه ضربان قلبت را برای خودش برداشته ولیکن صدای قلبت را نمی شنود.

اینکه از قلب و ضربان و عشق سخن گفتم نه برای این است که خود را مجنون معرفی کنم. نه نیستم. شایستگی آن را ندارم که فریاد زنم از عمر من آنچه هست بر جا بستان و به عمر... اما حسی که چهار سال در من خانه کرده حسی است که نه می توانم از آن فرار کنم و نه می توانم به آن نزدیک شوم.

من تمنا میکنم؛ خواهش میکنم کسی او را دوست نداشته باشد.

من آن شب با فکر او خوابم برد و صبح با صدای او از خواب بیدار شدم. آن روز به خانه برگشتم اما به قیمت ترک واقعیت احساسم و پناه بردن به آرزوهای افکارم.

خواهش میکنم کسی او را دوست نداشته باشد.