رقص در غبار

تا که چشمش به او افتاد قلبش لرزید،پاهایش سست شد.نفس به سختی می کشید و زبانش روزه  سکوت گرفته بود.

او عاشق شد، عاشق ریحانه، طوری که بوی خوش ریحان او را به سرزمین خوشبختی می برد.

زمان با او مدارا کرد وخیلی زود به ریحان رسید ولی زمانه به او پشت کرد.ریحانه از او جدا شد پیش مادرش برگشت. مادری که حال دلیل اصلی جدایی ریحانه بود.

مردم می گفتند، سر زبانها افتاده بود. تا که به گوش پدر و مادر نظر رسید. آسمان را به زمین آوردند که باید از ریحانه جدا شوی. نفرین می کردند. مادرنظر به او گفته بود اگر طلاق ندهی شیرم را حلالت نمی کنم.

نظر چکار باید می کرد؟ ریحانه را دوست داشت. جوانی بی تجربه بود. قسم می داد، تو رو به خدا نگویید، ریحانه خودش خوب است. شاید مادرش زنی تن فروخته باشد، خطاکار باشد. ولی ریحانه خودش خوب است.

پسر نوح را از قرآن مثال میزد که اگر او بد بود پدرش (نوح) هم بد بود.

حرفهای نظر شنیده نمی شد. تا که به ریحانه گفت: بیا از اینجا برویم. تو هم دور مادرت را خط بکش تا با هم باشیم. ولی ریحانه قبول نکرد. آنها نتوانستند در زیر این فشارها صبور باشند و با وجود اینکه همدیگر را دوست داشتند. بلاخره طلاق گرفتند.

نظر برای پرداخت اقساط مهریه با یک مارگیر آشنا شد.او همچنان حلقه ازدواج با ریحانه را در دست داشت تا که آن اتفاق رخ داد. در جریان شکار یک مار، زخمی شد. مار دست چپ نظر و آن انگشتی که حلقه ازدواج را به آن می سپارند نیش زد. طوری که راهی نبود جز قطع شدن انگشت او.

زبان مردم همچون آن مار که انگشت حلقه دار نظر را نیش زد و باعث قطع انگشت او شد، زندگی نظر و ریحانه را نیش زد و باعث جدایی آنها شد.

(رقص در غبار --- ساخته ی اصغر فرهادی)

نظرات 2 + ارسال نظر
هیچکس یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:49 ق.ظ http://www.mardangogorio.blogfa.com/

وبلاگ جالبی داری.اگه مایل بودی به وبلاگ من یه سربزن

هیچکس سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ق.ظ

من اون هیچکس بالایی نیستم و بلاگ داره من یه هیچکس دیگه ام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد