چراغ راهنما

مشغول تماشای یک فیلم ژاپنی بودم.در یکی از سکانس های فیلم، هنرپیشه نقش اول وقتی به پشت چراغ قرمز عابر پیاده رسید،ایستاد.دوربین چرخید و پشت سر او را به تصویر کشید.جمعیت زیادی پشت چراغ قرمز ایستاده بود. این صحنه که برایم جالب بود در ذهنم باقی ماند.

روزی برای خرید روزنامه از خانه بیرون رفته بودم. به سر چهار راه که رسیدم متوجه چراغ قرمز روشن عابر پیاده شدم و تصمیم گرفتم که پشت چراغ بایستم.ثانیه شمار روی 90 بود و به صورت معکوس شمارش میکرد. نگاهم به سوی دیگر چهارراه که ماشینها، پشت چراغ قرمز ایستاده بودند جلب شد. دختر و پسری که مشغول فروختن گل و فال به ماشینها بودند افکار من را برآشفته کردند. به نظرم می آمد که خواهر و برادر باشند واگر درس می خواندند به نظر می آمد که دبستانی باشند. با دستان کوچک خود تک تک شیشه های ماشینهای میلیونی را یه صدا در می آوردند. اما کم پیش می آمد که کسی از آنها خرید کند.

به فکر فرو رفتم. که اگر وضع مالی خانواده آنها مساعد بود. آنها هم الآن مانند خیلی ها یا مشغول بازی های کامپیوتری بودند ویا سرگرم به عروسک های جورواجور.صبح که از خواب بیدار می شدند یک صبحانه کامل و قبل از رسیدن سرویس مدرسه یک لیوان آب میوه نوش جان می کردند . بعد از مدرسه هم به شرط انجام درست تکالیف اجازه داشتند که بازی کنند و بعد به هنگام ساعت 9 شب با خوردن یک لیوان شیر ومسواک زدن به سراغ خواب می رفتند. اما الآن در این هوای سرد باید چشم به چراغ قرمز چهارراه بدوزند تا شاید تومانی کاسب شوند. ثانیه شمار روی 45 ثانیه بود.

با خود گفتم خدایا یعنی از این دنیا به این بزرگی با این همه ثروت و منابع سهم این دوتا شده چند شاخه گل و چند عدد فال ونگاه به شیشه های ماشین ها که آیا برای خرید در این هوای سرد پایین می آید؟. سهم اینها شده انتظار در سرمای زمستان. شده درس نخواندن، آموزش ندیدن. تفریح آنها شده کار. پس کجاست این عدالت که شاهد این بی عدالتی باشد.کجاست که ببیند بچه های کار چگونه دوران شاد کودکی را با خستگی کار، برای سیر کردن شکم خود و خانواده عوض کرده اند.کجاست که ببیند رباتهای پشت این ماشینهای میلیونی حتی نگاههای محبت آمیز خود را به این کودکان دریغ می کنند. ثانیه شمار به شمارش معکوس رسیده بود.

10- خدایا اگردرآینده پولی داشته باشم به این کودکان خدمت میکنم درغیراین صورت من رابه پولی نرسان.

9- اگرقدرتی داشته باشم دستم را به سوی آنها درازمی کنم چرا که من محتاج آنهایم نه آنها محتاج من.

8- خدایا به آنها قدرتی بده که کار خود را ضعف خود ندانند.

7- خدایا انسان به امید زنده است، امیدشان را ناامید نگردان.

6- خدایا سختی کار را برای آنها آسان بگردان.

5- خدایا ریشه این مشکلات به خصوص مشکلات کودکان کار را بخشکان.

4- خدایا همت مسئولین را در راستای حل این مشکلات قرار بده.

3- خدایا این کودکان گناهی جز به دنیا آمدن در چنین وضعیتی ندارند،آینده را بر آنان روشن قرار ده.

2- خدایا این روزهای سرد،این روزهای گرم ، نبود امنیت. خدایا آنها را سلامت بدار.

1- خدایا قلب آنها را از یاد خودت مملوء بگردان . چراکه تو تنها، یاری رسان هستی. به یادشان باش.

به پشت سرم نگاه کردم، یک نفر پشت سر من ایستاده بود. با هم از خط عابر پیاده عبور کردیم. وقتی به آن سوی چهارراه رسیدم ازآن دختر یک فال حافظ خریدم.

                 وانکه  گیسوی  تو  را رسم  تطاول  آموخت        هم  تواند  کرمش ،  داد  من  غمگین  داد

                 من  همان   روز  ز   فرهاد   طمع    ببریدم        که  عنان  دل   شیدا  به   لب  شیرین  داد

                 گنج  زرگر  نبود ، کنج  قناعت  باقی   است        آنکه  آن  داد به  شاهان به  گدایان این داد

                 خوش عروسیست جهان از ره صورت لیکن        هر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد

                 در  کف غصهء  دوران  دل حافظ  خون  شد        از فراق  رخت  ای خواجه قوام الدین داد

خداوند از حال آفریدگان خود با خبر است و به فکر آنها نیز هست و به هر کس همان اندازه می دهد که شایسته آن است. بر خدا توکل کن، بدان هر آن چیزی را که از او طلب کنی انشاءالله به آن خواهی رسید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد