سررسید365صفحه ای
روزی از خیابانی عبور میکنی؛ وقتی که کاملن از آن گذشتی احساس میکنی که چشمانت را به روی صورتی جا گذاشته ای، تا که به خود بجنبی میبینی که خبری از دلت نیست یا اگر هم باشد بیقرارو سرگردان است.مگر میشود جایی چشم باشد و دل لرزان نباشد؟
از آن روز به بعد راه دلت میشود آدرس همان خیابان و حال تو میتوانی چندین سررسید 365 صفحه ای پر کنی و بگویی چگونه هر روز به آرزو، به چشمانش،به نگاهش که هرگز نگاهت را ندید خیره میشوی؟
آری آرزو. این تصمیم تو بود که از این پس او را آرزو صدا کنی. او آرزوی تو بود.
بعد از مدتی، دیگر آرزو را ندیدی. هرچه تلاش کردی از نگاهت دور نشود نشد. تو او را دیگر ندیدی شاید برای همیشه. حال دیگر حوصلهء نوشتن در سررسید 365 صفحه ای خودت را نداری.
لرزش دلت را کمتر احساس میکنی مدتها است که برای دیدن او به آن خیابان میروی ولی خبری از آرزو نیست و تو به این وضعیت عادت کرده ای. کم کم عقلت که خانه را به اجارهء دل داده بود دوباره به منزل بازمیگردد. ناگهان با خود میگویی چرا اینجا ایستاده ای؟آرزو رفت و قرار نیست دوباره بازگردد. تصمیم گرفتی که برای همیشه نه به آن خیابان بازگردی و نه دیگر سررسید 365 صفحه ای خود را با چنین آرزوهایی پر کنی.
با رفتن تو از آن خیابان غریبهءثانی هم که در سررسید 365 صفحه ای خودش از تو و از نگاهش به تو می نوشت از آن خیابان رفت. چراکه او هر دم مشغول تماشای تو بود بی آنکه انتظاری از نگاه تو به خودش داشته باشد؛و در همان حین تو هر دم مشغول نگاه به آرزو بودی و هر لحظه را با انتظار نگاهی از آرزو به خودت سپری میکردی. غریبه فقط دیدن تو را میخواست و تو فقط دیده شدن را میخواستی.
به راستی آرزو خود غریبهء کدام آرزوی دگر بود که با نیامدنش به آن خیابان سبب رفتن آرزو شد. و آرزو سبب رفتن تو، و تو سبب رفتن غریبهءثانی از آن خیابان شدی...
این دور همچنان ادامه دارد. خیابان عبرت محل رفت و آمد غریبه ها و آرزوها است. گاهی به ما نقش آرزو میرسد و گاهی نقش غریبه. ای کاش دیدن و نگاه کردن را با هم میدانستیم. ای کاش بصیرت داشتیم. اینگونه همهء غریبه ها به آرزوهای خود میرسیدند.
سلام خوش تیپ.
مطلب جالبی بود البته برای من که هیچ وقت عشق و این چیزا رو تجربه نگردم یه کم گنگ و غیرقابل درکه
ولی یه چیزی رو توی زندگی خوب فهمیدم و اونم این که همه دنیا زود گذره و بهتر اینه که خودت رو توشون غرق نکنی
سلام پسر.
به قول یکی از دوستان خدا ما رو عاشق آفرید ما چکاره هستیم که بگیم عاشق نیستیم. با عشق زمینی و آسمونی نمیخوام سرتو درد بیارم. اما چیزهایی که گفتم میدونم هست. فقط باید دید.
سلام مظهر جان
خیلی قشنگ بود
اینایی که گفتی همش واقعیته!واسه من که بوده
سلام عزیز.
به خدا با نگاه به اطرافم نوشتم. همه اش هست. اینکه صحیح است یا غلط نمیدانم اما هست.
سلام آقای مظاهر
از اینکه بالاخره جواب دادین ممنون
خیلی خوب گفتین
حقیقت همینیه که نوشتین/ حقیقته تلخیه
سلام هیچ کس جان. ببخش اگه دیر به دیر مییام پیشت. آخه ما آدمها هر موقع که دستمون از همه چیز کوتاه میشه میریم سراغ دوستامون. برای همینه که به ما میگن بی معرفت. خلاصه که شرمنده.
خدا رو شکر میکنم که دستتون از همه جا کوتاه نشده پیش ما نیای مشکلی پیش نمیاد...اگه اینجوره کاش همیشه بیمعرفت بشین
ابرهایم باران میخواهد
خدایا.........
فروبردن این همه بغض روزه را باطل نمیکند...؟؟؟
خیلی خوبی...