اول شهریور ۹۰ با کولباری از آرزوها به سراغ اجباری دوان دوان. من میروم و نمی دانم چه روزی دوباره به خانه برمیگردم. دلم برای جامعه هم تنگ میشود و هم میسوزد. احساس ترحم دارم همانند احساسی که خیلیها به من دارند و من متنفرم.
بابا بی خیال این دوران سربازی هم زود تموم میشه جیگر
الان که دارم برات مینویسم تازه برگشتم خونه و این اولین باریست که دارم به وب سر میزنم. بلاخره که تموم میشه اما زود یا دیرش بستگی به خود آدم داره. برای من فکر کنم زود تموم بشه آخه سریع با محیط رابطه برقرار میکنم. مرسی که داری بهم میخندی...
سلام از اینکه دوباره حضورتونو تو جامعه میبینم خوشحالم . من هر روز میومدم سر میزدم... اما خب شما نبودی...
سلام مجدد بر هیچکسی که امروزه روز همه کس ما است. از اینکه دوباره با تو ارتباط دارم خرسندم. الان دیگه نه زمانم و نه زبانم دست خودم نیست .چون ماشینی که منتظر فرمان است کار میکنم. خوب این هم از طبیعت سربازیست. حال هر از چند گاهی هستم یا که نیستم. پس این داستان تا ۱۵ ماه دیگر ادامه دارد...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
قول بدین که هروقت برمیگردین خونه به جامعه خبر بدین
سفر به سلامت
سلام هیچکس جان . ۲۹ مهر برگشتم و به جامعه سر زدم ممنون که وقتی من نبودم تو بودی
دوست مهربونم...
بابا بی خیال


این دوران سربازی هم زود تموم میشه جیگر
الان که دارم برات مینویسم تازه برگشتم خونه و این اولین باریست که دارم به وب سر میزنم.
بلاخره که تموم میشه اما زود یا دیرش بستگی به خود آدم داره. برای من فکر کنم زود تموم بشه آخه سریع با محیط رابطه برقرار میکنم. مرسی که داری بهم میخندی...
سلام از اینکه دوباره حضورتونو تو جامعه میبینم خوشحالم . من هر روز میومدم سر میزدم... اما خب شما نبودی...
سلام مجدد بر هیچکسی که امروزه روز همه کس ما است.
از اینکه دوباره با تو ارتباط دارم خرسندم.
الان دیگه نه زمانم و نه زبانم دست خودم نیست .چون ماشینی که منتظر فرمان است کار میکنم. خوب این هم از طبیعت سربازیست. حال هر از چند گاهی هستم یا که نیستم. پس این داستان تا ۱۵ ماه دیگر ادامه دارد...