خداحافظی

اول شهریور ۹۰ با کولباری از آرزوها به سراغ اجباری دوان دوان. من میروم و نمی دانم چه روزی دوباره به خانه برمیگردم. دلم برای جامعه هم تنگ میشود و هم میسوزد. احساس ترحم دارم همانند احساسی که خیلیها به من دارند و من متنفرم.  

خداحافظ تا ...

نظرات 3 + ارسال نظر
هیچکس یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:38 ب.ظ

قول بدین که هروقت برمیگردین خونه به جامعه خبر بدین
سفر به سلامت

سلام هیچکس جان . ۲۹ مهر برگشتم و به جامعه سر زدم ممنون که وقتی من نبودم تو بودی
دوست مهربونم...

رامین شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:00 ب.ظ http://p-g.blogsky.com

بابا بی خیال
این دوران سربازی هم زود تموم میشه جیگر

الان که دارم برات مینویسم تازه برگشتم خونه و این اولین باریست که دارم به وب سر میزنم.
بلاخره که تموم میشه اما زود یا دیرش بستگی به خود آدم داره. برای من فکر کنم زود تموم بشه آخه سریع با محیط رابطه برقرار میکنم. مرسی که داری بهم میخندی...

هیچکس دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:54 ب.ظ

سلام از اینکه دوباره حضورتونو تو جامعه میبینم خوشحالم . من هر روز میومدم سر میزدم... اما خب شما نبودی...

سلام مجدد بر هیچکسی که امروزه روز همه کس ما است.
از اینکه دوباره با تو ارتباط دارم خرسندم.
الان دیگه نه زمانم و نه زبانم دست خودم نیست .چون ماشینی که منتظر فرمان است کار میکنم. خوب این هم از طبیعت سربازیست. حال هر از چند گاهی هستم یا که نیستم. پس این داستان تا ۱۵ ماه دیگر ادامه دارد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد